تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 8:54 عصر | نویسنده : رها.ع

آغوش تو

مترادف امنیت است

آغوش تو

ترس های مرا می بلعد

لغت نامه ها دروغ می گفتند

آغوش تو

یعنی پایان سر درد ها

یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها

آغوش تو

یعنی "من" خوبم

یکوقت بلند نشوی بروی

بغلم کن

من از بازگشت بی هوای ترس ها..........می ترسم 

 




تاریخ : سه شنبه 91/8/23 | 10:17 عصر | نویسنده : رها.ع

خطا از من است می دانم.

از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"

اما به دیگران هم دل سپرده ام...

از من که سالهاست گفته ام "ایاک نستعین"

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن.......

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه تمام روز های نبودنم...!! 

 




تاریخ : سه شنبه 91/8/23 | 9:59 عصر | نویسنده : رها.ع

همین که هستی.....

همین که لا بلای کلماتم نفس میکشی....

راه می روی، در آغوشم می گیری....

همین که پناه واژه هایم شده ای....همین که سایه ات هست....

همین که کلماتم از بی "تـــــــــــــــــــــــــــــویی" یتیم نشده اند؛

کافیست برای یک عمر آرامش..........فقط باش. 

 




تاریخ : سه شنبه 91/8/23 | 8:15 عصر | نویسنده : رها.ع

در دلم آرزوی آمدنت می میرد 

و میان من و تو فاصله جا می گیرد

من در این دشت جنون تنهایم

من از این فاصله ها بیزارم

و در این گستره ی فاصله ها می میرم

من میان شب و روز

در تن خشک زمین

من میان صحرا

همه جا یکه و تنهاخسته از جور زمان

با تنی خورده به جان زخمی چند

می زنم بانگ که وااااااااااای

هستی ام رفته به باد

ضجه ام را که شنید؟

جای دل تنگ تر از مشت من است

نفسم میگیرد

می گشایم نفسی پنجره را

تا تمامیت تن خود را به هوا بسپارم 




تاریخ : سه شنبه 91/8/23 | 12:17 عصر | نویسنده : رها.ع

یه روز یه ترکه ...

اسمش ستارخان بود، شایدم باقرخان!     خیلی شجاع بود، خیلی نترس..؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی بر اومد!   جونشو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،

فداکاری کرد،  برای ایران، برای من و تو..؛  برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.... 

 یه روز یه رشتیه_ اتفاقا آخوند هم بود.!_

اسمش میرزا کوچک خان بود،   میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه!

انقدر جنگید تا جونش رو فدا کرد.... 

یه روز یه لره بود، به اسم شاپور بختیار؛

جونش رو برای عقایدش از دست داد، با او نا مهربانی کردیم، تا اینکه در مأمن و آسایشگاه دور از وطن سرش رو بریدند...

یه روز ما همه با هم بودیم..؛ ترک و رشتی و اصفهانی و لر و.... 

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردن و قفل دوستی مارو شکستن...!!

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم!... به هم میخندیم و اینجوری شادیم..؛

خیلی هم خوش میگذره.......... 




  • طلا
  • خسوف
  • جاوا اسکریپت

    mouse code

    کد ماوس