انواع عشق....
دلـــم تنــگه بــرات بـازم ، همـــش حـــس میـــــکنم هســتی...
یه حســـی دارم ایــن روزا ، یـــه حـــس گیـــجی و مســـتی
همــش اشــکام ســرازیـره ، آره این اشــک یک مَــرده!
تـــوی تنهـــایـــی میپـــوسه ، دل مـَــردی که پُـــر درده...
دیگــه حتــی تـوی خــوابم ، همـش چشمــاتو کــــم دارم
بیـــا پیشــم،تورو قــــــرآن... ، تـو کـه نیــستی عـــــزادارم...
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون اهنی دارم
نمی دانی نمی دانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده ی مرد افکنی دارم.
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز اغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت اغوشی
نمی ترسی؟که بنویسند نامت را
به سنگ تیره ی گوری شب غمناک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی
دروغ است این اگر پس ان دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی؟
فروغ فرخزاد
می ترسم ....
می ترسم کسی بوی تنت را بگیرد ،
نغمه ی دلت را بشنود ،
و تو ، خو بگیری به ماندنش!!
چه احساس خط خطی و مبهمی ست ،
این عاشقانه های حسودی من...!
خستگی هایت را
بگذار برای من ،
من هرگز از تو خسته نیستم
نمی شوم
و نخواهم بود ،
بیستون خستگی ات را
برای آرامشت
تیشه خواهم زد........
چه دمدمی مزاج شده احساسم ،
گاهی آرام
گاهی طوفانی
چه بی ثباتم بی تو......
.: Weblog Themes By Pichak :.