سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/8/25 | 4:25 عصر | نویسنده : رها.ع

بسم الله الرحمن الرحیم

محرم ماه الفت با جنون است

چراغ کوچه هایش بوی خون است

محرم حرمت خون است و خنجر

تلاطم می کند حنجربه حنجر

دل من فدای دو دست اباالفضل

به قربان چشمان مست اباالفضل

ربود از همه ساقیان گوی سبقت

به چوگان دل ناز شست اباالفضل

غم ِ زهرا مرا سوز درون داد

دم ِ حیدر به من شور جنون داد

حسین آمد به زخم دل نمک ریخت

مرا با شور عاشورا در آمیخت

مرا سودای زینب در به در کرد

نصیبم جرعه ای خون جگر کرد

ز فرط تشنگی بی تاب گشتم

عطش دیدم ز خجلت آب گشتم

چه ها گویم ز مَشک تیرخورده

ز دست ساقی شمشیر خورده

به خاک افتاد مشک از دست ساقی

دو عالم پر شد از بوی اقاقی

مشامم پر شد از داغ شهیدان

که می گردم بیابان در بیابان




تاریخ : پنج شنبه 91/8/25 | 4:4 عصر | نویسنده : رها.ع

 وقتی زنی که دوسش داره عصبانیه , ناراحته , میخواد داد بزنه وایسه روبروش بگه :

 تو چشام نیگا کن , بهت میگم تو چشام نیگا کن حالا داد بزن ,بگو از چی ناراحتی

بعد اون داد بزنه , گله کنه , فریاد بکشه , گریه کنه حتی با مشتای زنونه ش بکوبه تو بغل عشقش آخرش خسته میشه میزنه زیر گریه

همونجا تو که دوسش داری باید بغلش کنی نذاری تنها باشه حرف نزنی ها , توضیح ندی ها کل کل نکنی ها , توجیه نکنی ها،دعواش نکنی ها

فقط نذار احساس کنه تنهاس

مرد باید گاهی وقتا مردونگیشو با سکوتش ثابت کنه با بغل مهربونش........

اون اشتی بعد دعوا چه لذت بخشه.......




تاریخ : پنج شنبه 91/8/25 | 10:43 صبح | نویسنده : رها.ع

دعای باران چرا؟؟؟

دعای عشق بخوان...

این روز ها  دل ها تشنه ترند تا زمین!

خدایـــــــــــــا

کمی عشــــــــــق ببار.......... 




تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 10:20 عصر | نویسنده : رها.ع

چه زیبا خالقی دارم

دلم گرم است می دانم   که فردا باز خورشیدی میان آسمان،

چون نور می آید

شبی می خواندمش...... با مهـــــــــــر       سحر می راندمش .......با نـــــــــــــاز 

چه بخشنده خدای عاشقی دارم،  که می خواند مرا با آنکه می داند گنهکارم! 

اگر رخ بر بتابانم

دوباره می نشیند بر سر راهمدلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش

که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست.

چه زیبا عاشقی را دوست می دارم

دلم گرم است، می دانم که می داند بدون لطف او تنهای تنهایم...

اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما

دلم گرم است  می دانم    خدای من  " خدایی "  خوب می داند

و می داند که سائل را نباید دست خالی راند.

دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد

و با دستان مادر کاسه آبی را برای قمری تشنه...

دلم گرم خداوند کریم خالق نوریست

که گر لایق بداند   روشنی بخشد به کرم کوچکی با نور.... گل تقدیم شماگل تقدیم شما

دلم گرم خداوند صبور و خالق صبریست

که شب ها می نشیند در کنارم تا که بیند می رسد آن شب که گویم  عاشقش هستم؟...دوست داشتندوست داشتندوست داشتندوست داشتن

 خداوندا، دعا بر آنکه آزار مرا اندیشه دارد، نشانم ده

خداوندا، نخشکاند هزاران شاخه ی زیبای مریم را؛  نبندد پای زیبای پرستو را

نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را؛ نچیند بال مینا را

دعایش میکنم آن عهد بشکسته   دعایش میکنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا

دعایش میکنم آن سان دعایی؛  چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست.

تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟

چنان با گرمی او با من سخن گوید که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست!

هزاران شرم باد بر من

چنان با او به سردی راز می گویم که گویی من جز او و بی گمان   یکصد خدا دارم!

چنان با مهر می بخشد     که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم...!شرمنده  شرمنده  شرمنده

الا ای آنکه خواب از چشمها بردی

تو را آرامش شبها گوارایت    نهال خنده مهمان لبانت

تو ای  با مذهب عشاق بیگانه      برایت عاشقی را آرزو دارم

الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح    برای تو هزارو یک شب آرام و پر لبخند را    من آرزو دارم.

تو ای با عشق بیگانه     اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را

تو می فهمی که مرگ مهربانی   آخر دنیاست... 

اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس می کردی،  

دگر آواز شاد بلبلان را در قفس باور نمی کردی

اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیی،  تفنگت را شکسته   مهربانی پیشه میکردی.

چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟ اگر معنای آزادی به یاد آری...

نم چشمان آزرده دل را گر تو می دیدی

نمازت را ادای تازه میکردی....

نمی دانم دگر باید چه می گفتم!

به در گفتم تمام آنچه در دل بود؛  بدان امید   شاید بشنود دیوار.......

                                                                                                           سروده ی بیژن نجدی 




تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 9:20 عصر | نویسنده : رها.ع

کودکی از خدا پرسید:

خدایا... تو چی می خوری و چی می پوشی؟؟؟

ندایی در دل کودک زمزمه کرد:

که غصه ی بندگانم را می خورم

و گناه بندگانم را می پوشم... 




  • طلا
  • خسوف
  • جاوا اسکریپت

    mouse code

    کد ماوس