چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم که فردا باز خورشیدی میان آسمان،
چون نور می آید
شبی می خواندمش...... با مهـــــــــــر سحر می راندمش .......با نـــــــــــــاز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم، که می خواند مرا با آنکه می داند گنهکارم!
اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشیند بر سر راهمدلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست.
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است، می دانم که می داند بدون لطف او تنهای تنهایم...
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما
دلم گرم است می دانم خدای من " خدایی " خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند.
دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را برای قمری تشنه...
دلم گرم خداوند کریم خالق نوریست
که گر لایق بداند روشنی بخشد به کرم کوچکی با نور....
دلم گرم خداوند صبور و خالق صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم تا که بیند می رسد آن شب که گویم عاشقش هستم؟...
خداوندا، دعا بر آنکه آزار مرا اندیشه دارد، نشانم ده
خداوندا، نخشکاند هزاران شاخه ی زیبای مریم را؛ نبندد پای زیبای پرستو را
نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را؛ نچیند بال مینا را
دعایش میکنم آن عهد بشکسته دعایش میکنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایش میکنم آن سان دعایی؛ چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست.
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟
چنان با گرمی او با من سخن گوید که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست!
هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم که گویی من جز او و بی گمان یکصد خدا دارم!
چنان با مهر می بخشد که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم...!
الا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شبها گوارایت نهال خنده مهمان لبانت
تو ای با مذهب عشاق بیگانه برایت عاشقی را آرزو دارم
الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح برای تو هزارو یک شب آرام و پر لبخند را من آرزو دارم.
تو ای با عشق بیگانه اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی که مرگ مهربانی آخر دنیاست...
اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس می کردی،
دگر آواز شاد بلبلان را در قفس باور نمی کردی
اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیی، تفنگت را شکسته مهربانی پیشه میکردی.
چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟ اگر معنای آزادی به یاد آری...
نم چشمان آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی....
نمی دانم دگر باید چه می گفتم!
به در گفتم تمام آنچه در دل بود؛ بدان امید شاید بشنود دیوار.......
سروده ی بیژن نجدی
.: Weblog Themes By Pichak :.